برف و معاونان بی خیال
دیروز هوا ترکیبی از برف وبارون و مه بود و زییایی ویژه ای داشت ، مدرسه ما و یک دبستان دخترانه نزدیک به هم هستند و دیوار حیاطشان مشترک هست ، پنجره های دبستان دخرانه به حیاط مدرسه ما باز می شود ، زنگ تفریح که شد ، حیاط سیاه چهره ی مدرسه سفید سفید شده بود ، پسر های شیطون مشغول برف بازی شدند ،دختر های کو چولو پنجره کلاس هایشان را باز کردند تا برف وبرف بازی تماشا کنند که ناگهان دیوار و پنجره های دبستان دخترانه هدف گلوله های برف پسر ها شد . دیوار مدرسه روبرویی از گلوله های برف پسر ها تغییر شکل داد ، جالب اینکه از مجموع پنج معاون کسی در حیاط نبود، از بالا چشمم به دخترم افتاد که فریاد می زد : بابا بابا و از من می خواست که حمله برفی به مدرسه شان را متوقف کنم . به دفتر پایین امدم و میکروفون رو برداشتم به حیاط رفتم اسم چند نفر از مهاجمان را صدا کردم و لحظاتی بعد همه چیز ارام شد .....مدرسه که تمام شد من و دختر از ماجرای امروز با هم حرف زدیم .