برای همه دوستانم که این روز ها با پیام هایشان مرا تنها نمی گذارند
ماه ها بود که غمی سنگین در لا یه لایه های دلم جا کرده بود خیلی وقتها خنده هاو سفر ها و بازی ها ،تنها و تنها برای شادی دل سارا و مادرش بود. تا انها را کمتر در گیر پریشانی ، ودل نگرانی هایم برای کسی که دوستش می دارم بکنم .
روز هایی میشد که از پشت سیم های پیام صدای غمناک و خشمناک پدرم را می شنیدم که:" برای شیمی درمانی ، برای درمان ، برای مبارزه همکری نمی کند و خودش را تسلیم بیماری کرده است ."
خیلی وقتها این نا امیدی او ، بیش از بیماریش روحمان را می خراشید ، دلمان را می شکست و حتی گاهی قدممان را سست می کرد .
اما این روز ها عزمش را جزم کرده مانند گلادیاتور ها بجان سرطان بیفتد وبا او مبارزه کند او الان باور کرده است که زندگی ارزش جنگیدن دارد او حالا بیشتر از هر کسی برای پیروزی می جنگد .
این روز ها او این چنین است که گفتم سرشار امید ... باور کنید دستهای آسمانی شما، در زمین در حال سبز شدن هستند.
اکنون او پر است، از امید ،از حس مبارزه، در این مبارزه او را تشویق و دعا کنید و با او همراه باشید